کلبه عشق

بروید با هم بسازید....

کلبه عشق

بروید با هم بسازید....

کلبه عشق

وقتی که تو هستی و کنارم نَفَسَت هست...

آخرین مطالب

یادت هست...؟

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۵۲ ب.ظ

و سلام... سلام که نام خداست!


یادت هست از کجا شروع شد؟ قصه ی عشقمون رو میگم.

من که خوب یادمه! مگه میشه همچین حادثه ی عظیمی رو فراموش کنم؟

اما می خوام از قبل تر هاش بنویسم. از اولین دیدارها و بی تفاوت ترین نگاه ها!!! D:

یادمه عماد بودیم. برای انجام یک کار تکراری... که همون کار تکراری خودش سرآغاز خیلی ماجراها شد.

اونجا بودی. مرد سر به زیرِ معروف! و من نمی شناختمت!!! تو هم منو! اما تو معروف بودی چون فقط اسمت رو شنیده بودم. معروف بودی چون نصیحت های برادرانه و گاه پدرانه ات معروف ات کرده بود D:

نه تنها اونروز، بلکه هیچ زمان دیگه ای قبل از اومدنت به خونمون، حتی فکرش رو هم نمی کردم که تو قراره قرارِ دل بی قرار من بشی!

یادته؟ تندیسی شکسته بود. مشغول تمیز کردنشون بودم که از تو پرسیدم: زنجیر و پلاکش کجاست که درستش کنم؟ و تو که داشتی میکروفون رو تنظیم می کردی، نیم نگاهی به تندیس و نه به من! انداختی و گفتی: گم شده! بذاریدش عقب که تو چشم نباشه!

همین!!!

این تنها جملاتی بود که بین ما رد و بدل شد! بدون هیچ نگاه عمیق و عاشقانه ای! بدون هیچ طعنه و کنایه ای! بدون هیچ بردن دلی!!

اساسا نه من دلبر بودم و دلبری بلد بودم که اگر غیر از این بود الان اینجا و در کنار تو نبودم، و نه تو اهل دل دادن های یکهویی بودی...

اونروز، همون روزی که اسم و چهره ات در ذهنم یکی شد و بالاخره صاحب نام معروف رو شناختم هم گذشت. فکر می کردم اونجا اولین دیدار ما اتفاق افتاد، اما بعدترها که انیس و مونسم شدی فهمیدم دفعه ی قبل تری هم بوده. یک نمایشگاه در ثارالله! منو ببخش اما خنده ام میگیره وقتی یادم میاد اون پسر بچه ی کم سن و سال ( از دید من!) تو بودی!! D:

نمیدونم چرا اون زمان که اولین بار بود می دیدمت، بنظرم بچه سال اومدی! اما عجب بچه ای بودی که چندتا مسئولیت رو همزمان بر عهده داشتی(؛

خلاصه اون دوبار گذشت و من دیگه ندیدمت تا اون شب کذایی و اون جلسه ی فوق کذایی!

شاید سمت چپ و تقریبا پشت سرم نشسته بودی. زمان معرفی کاندیداها بود. یادم هست از حضار خواستی به تو رای ندهند چون سرت شلوغه و نمی تونی به این کار رسیدگی کنی. صدای مردانه ات حتی این بار هم توجه من رو جلب نکرد. اما انگار مقدر شده بود سر به زیری من توجه تو رو جلب کنه D:

اون شب بهت رای دادم!! با اینکه خودت نمی خواستی. چرا؟ چون فکر می کردم از پسش بر میای و اونقدرا در چنته داری که حتی اگر فرصت تحقیق نداشته باشی، مناسب تر از دیگران برای شورا باشی!

و داستان پر هیاهوی زندگی من از اون شب شروع شد!

اما تو بعد از حدود دو ماه پا پیش گذاشتی. واقعا صبوری تو و تقدیر با زندگی من چه ها کرد! (:


...

۹۵/۱۰/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه چ م ر ا ن

نظرات  (۱)

۰۸ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۵ پاک باخته
الهی همیشه خوش بخت و عاقب بخیر باشید گل بانو
پاسخ:
:l
همه جا هستی ها D:
ممنونم. همچنین شما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">