کلبه عشق

بروید با هم بسازید....

کلبه عشق

بروید با هم بسازید....

کلبه عشق

وقتی که تو هستی و کنارم نَفَسَت هست...

آخرین مطالب

و سلام... سلام که نام خداست!


یادت هست از کجا شروع شد؟ قصه ی عشقمون رو میگم.

من که خوب یادمه! مگه میشه همچین حادثه ی عظیمی رو فراموش کنم؟

اما می خوام از قبل تر هاش بنویسم. از اولین دیدارها و بی تفاوت ترین نگاه ها!!! D:

یادمه عماد بودیم. برای انجام یک کار تکراری... که همون کار تکراری خودش سرآغاز خیلی ماجراها شد.

اونجا بودی. مرد سر به زیرِ معروف! و من نمی شناختمت!!! تو هم منو! اما تو معروف بودی چون فقط اسمت رو شنیده بودم. معروف بودی چون نصیحت های برادرانه و گاه پدرانه ات معروف ات کرده بود D:

نه تنها اونروز، بلکه هیچ زمان دیگه ای قبل از اومدنت به خونمون، حتی فکرش رو هم نمی کردم که تو قراره قرارِ دل بی قرار من بشی!

یادته؟ تندیسی شکسته بود. مشغول تمیز کردنشون بودم که از تو پرسیدم: زنجیر و پلاکش کجاست که درستش کنم؟ و تو که داشتی میکروفون رو تنظیم می کردی، نیم نگاهی به تندیس و نه به من! انداختی و گفتی: گم شده! بذاریدش عقب که تو چشم نباشه!

همین!!!

این تنها جملاتی بود که بین ما رد و بدل شد! بدون هیچ نگاه عمیق و عاشقانه ای! بدون هیچ طعنه و کنایه ای! بدون هیچ بردن دلی!!

اساسا نه من دلبر بودم و دلبری بلد بودم که اگر غیر از این بود الان اینجا و در کنار تو نبودم، و نه تو اهل دل دادن های یکهویی بودی...

اونروز، همون روزی که اسم و چهره ات در ذهنم یکی شد و بالاخره صاحب نام معروف رو شناختم هم گذشت. فکر می کردم اونجا اولین دیدار ما اتفاق افتاد، اما بعدترها که انیس و مونسم شدی فهمیدم دفعه ی قبل تری هم بوده. یک نمایشگاه در ثارالله! منو ببخش اما خنده ام میگیره وقتی یادم میاد اون پسر بچه ی کم سن و سال ( از دید من!) تو بودی!! D:

نمیدونم چرا اون زمان که اولین بار بود می دیدمت، بنظرم بچه سال اومدی! اما عجب بچه ای بودی که چندتا مسئولیت رو همزمان بر عهده داشتی(؛

خلاصه اون دوبار گذشت و من دیگه ندیدمت تا اون شب کذایی و اون جلسه ی فوق کذایی!

شاید سمت چپ و تقریبا پشت سرم نشسته بودی. زمان معرفی کاندیداها بود. یادم هست از حضار خواستی به تو رای ندهند چون سرت شلوغه و نمی تونی به این کار رسیدگی کنی. صدای مردانه ات حتی این بار هم توجه من رو جلب نکرد. اما انگار مقدر شده بود سر به زیری من توجه تو رو جلب کنه D:

اون شب بهت رای دادم!! با اینکه خودت نمی خواستی. چرا؟ چون فکر می کردم از پسش بر میای و اونقدرا در چنته داری که حتی اگر فرصت تحقیق نداشته باشی، مناسب تر از دیگران برای شورا باشی!

و داستان پر هیاهوی زندگی من از اون شب شروع شد!

اما تو بعد از حدود دو ماه پا پیش گذاشتی. واقعا صبوری تو و تقدیر با زندگی من چه ها کرد! (:


...

فاطمه چ م ر ا ن
۰۸ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

-{--@ به نام خدایی که آفرید مرا و برای خوشبختی من، تو را... @--}-

همسر عزیزتر از جانم!

از اینکه همواره در تمام لحظات تلخ و شیرین و سخت و آسان زندگی، صبورانه همراهی ام میکنی ممنونم...

تو ... ، هم نعمت خدایی و هم رحمتش برای من!



هنوز که هنوز است نمیدانم کدامین عمل صالح من، یا کدامین دعای خیر پشت سرم، تو را به من هدیه کرده است!

تو... یار مهربان خاطرات شیرین من، مرهمی بودی که خداوند در تلخ ترین روزهای زندگی ام، قلب شکسته ام را با حضورش التیام بخشید.



چند صباحی که در ماه های گذشته از هم دور افتاده بودیم به قدری تلخ و جانکاه گذشت که گویا سال ها از یار و دلبر عزیزم به دور بوده ام، چه سخت است جدایی از تو برای قلب بی قرار من...

و اکنون که در شهری دور از خانواده و آشنایان زندگی مان را از سر گرفته ایم، حضورت بیش از پیش آرام بخش وجودم است...



همسفر بهشتی من!

مرا ببخش برای تمام کوتاهی هایم در این دو سال زندگی مشترک و چهارماه دوران عقدمان!

مرد رویاهای من!

تو همان هستی که منتظرش بودم اما آنچه تو میخواستی نمیدانم که آیا در من هست؟!



سالگرد ازدواجمان تبریک!

می گویند برای آنان که دوستشان دارید آرزوی شهادت کنید... و من امروز در آغاز ورود به سومین سال زندگی مشترک زیبایمان برایت بهترین آرزو را دارم... آرزوی شهادتت در راه حق!

خداوند پناهت باشد و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، یاورت!


سربلند و موفق باشی عزیزم... *:



فاطمه چ م ر ا ن
۲۶ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

به نام خداوند بی همتا

قبل از نوشتن این پست، تبریک میگم به خواهران و برادرانم در بسیج دانشجویی که اخیرا متاهل شده اند و تعدادشون هم کم نیست.

ان شاء الله به حق مادرمون "فاطمه زهرا" خوشبخت باشید و زندگی هاتون سرشار از معنویت و آرامش باشه.

و اما این پست، ویژه تازه متاهل هاست...


تازه عروس و دامادهای عزیز در اوایل تاهل با موضوع جدیدی همچون خانواده همسر و خانواده خوشون روبرو میشن که معمولا براشون دغدغه است. اینکه چطور رفتار کنند و یا از رفتارها چه برداشتی کنند خیلی اهمیت داره. بنابراین چند تجربه رو یادآوری میکنم:

1) از همون ب بسم الله ی که گفتید، دل تون رو بدید به خانواده همسرتون! یعنی جوری دوستشون داشته باشید که برای شما تفاوتی بین اون ها و خانواده خودتون وجود نداشته باشه. کار سختی هم نیست. طبق جمله ی "یکی شدن زن و شوهر بعد از ازدواج" این موضوع راحت تر پذیرفته میشه.
حواسمون باشه همانطور که باید درمقابل پدر و مادر خودمون متواضع باشیم و مراقبت کنیم از ما نرنجند، برای خانواده همسر هم همینطوره. نه تنها نباید خودمون رفتار نادرستی نشون بدیم بلکه مراقب باشیم همسرمون هم احترام و صمیمیتش رو نسبت به خانواده اش حفظ و حتی تقویت کنه. و فراموش نکنیم اگر والدین همسرمون ازش برنجند تاثیر منفی (مستقیم و غیرمستقیم) این رنجش توی زندگی ما هم خواهد آمد...(حتی اگر درجایی پدر و مادرها هم مقصر بودند،کوتاه بیایید یا با زبان نرم و اخلاق خوش رفتار کنید. اگر هم همسرتان فراموش کرد اینگونه باشد، شما یادآورش شوید.)

2) بعضی از رفتارها و نگرانی ها در دوران عقد عادی ست و جای نگرانی ندارد. مثلا دل نگرانی های خانواده ها نسبت به طرف مقابل که عموما باعث ایجاد تشنج در روابط زوجین میشه و اختلاف ایجاد میکنه. نگران نباشید و بدونید برای همه این تشویش ها و دل نگرانی ها هست!
مسلما وقتی بین دو خانواده که به لحاظ فرهنگی و اقتصادی و مذهبی و اخلاقی و ... با هم تفاوت هایی دارند و در بیشتر موارد شناختی از هم ندارند وصلتی صورت میگیره، این اضطراب هست که: آیا دختر یا پسرم خوشبخت خواهد شد؟ همسرش چگونه آدمی ست؟ همانطور هست که نشان می دهد یا خرش که از پل بگذرد چهره دیگری نشان خواهد داد؟ خانواده اش چطور آدم هایی هستند؟ آیا رفتارشان با فرزندمان صمیمی است یا در حقش بدجنسی میکنند؟ و...
البته این رو هم بگم چون شناخت وجود نداره و خانواده ها دلواپس هستند، این دلواپسی رو به فرزندان منتقل میکنند و نتیجه اش میشود اختلاف!
از طرفی در بیشتر موارد (نمیگم همه موارد) خود خانواده ها به دلیل همون عدم شناخت توام با اضطراب، به قدری در رفتار طرف مقابلشان دقیق میشن که حرف یا رفتار متناقضی ازش پیدا کنند و بر نگرانی خود و فرزندشون اضافه کنند!! این هم طبیعیه و دست خودشون نیست! به قول معروف هنوز پدر و مادر نشدین که بفهمین پدر و مادرها چی میکشن!
فاطمه چ م ر ا ن
۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
یا لطیف

اومده بودن خونمون خواستگاری. رفتیم توی اتاق برای صحبت های اولیه. خجالت نمیکشیدم. میدونستم اگه بخوام به خجالت فکر کنم اوضاع از دستم در میره. منتظر بودم شروع کنه. چند دقیقه ای گذشت اما همچنان سکوت حاکم بود.... زیر چشمی نگاهش کردم. سرش رو انداخته بود پایین!
سکوتش معنی شرم و حیا می داد و همین باعث شد یاد خجالت کشیدن بیفتم! یکدفعه صورتم سرخ شد از خجالت، با خودم گفتم آخه مرد هم انقدر خجالتی؟! پس چرا قبلی ها اینطور نبودن؟!! خلاصه اولین امتیاز مثبت رو تو دلم بهش دادم.
صدای پدرها از سالن پذیرایی شنیده شد. بابای ایشون داشت میگفت تا بخوان شروع کنن یک ساعتی طول میکشه! :$
چه خوب پسرش رو میشناخت... :)

مدتی گذشت و از شدت سکوت بر شرمندگی من اضافه میشد که بالاخره تصمیم گرفت شروع کنه.
بسم الله گفت و از من خواست شروع کننده باشم. منم مثل همیشه توپ رو انداختم تو زمین خود طرف!
به نظرم چون همدیگه رو میشناختیم حرف ها تکراری بود! اما از اینکه ایشون به جزئی ترین مسائل توجه داشت و به شناخت قبلی اکتفا نمیکرد شگفت زده شده بودم.
مثلا نوع پوشش و جنس لباس، مسائل مالی زن،صله ارحام با اقوام،کار و ادامه تحصیل من و خودش و...!
تجربه های قبلی باعث شده بود زیاد کوتاه نیام و واقعا نظرم رو بدم! ایشون هم با منطق و دلیل جوابم رو میدادند.

برای کار بیرون از خونه گفت: من مخالفتی ندارم. اما به شرطی که به وظایف همسرداری و مادری لطمه وارد نشه.
موافق بودم. اما با خودم میگفتم میشه همه رو با هم جمع کرد و به هیچ کدوم لطمه نزد. بنابراین با اعتماد به نفس کامل گفتم بسیار خب مشکلی نیست. از نظر من میشه هم بیرون از خونه کار کرد و هم همسری و مادری کرد.
سکوت کرد و شاید هم لبخند زد. نگاهش نمیکردم اما متوجه معنای سکوتش بودم که میگفت جوجه را آخر پاییز می شمارند!
...

بعد از ازدواجمون در جایی مشغول به کار شدم. محیطش مناسب خانم ها بود و از این لحاظ مشکلی نداشتم. کارش هم خوب بود، به معنویت نداشته ام اضافه میکرد! اما واقعا سخت شده بود. نه میتوانستم به کارم مثل سایر همکاران که مجرد بودند برسم و نه خانه داری ام رو تکمیل کنم. با خودم میگفتم مدتی که بگذره درست میشه و راه میفتم اما نشد! جناب شوهر چیزی نمیگفت اما از سردرگمی من پیدا بود که فهمیده خسته شدم. برای همین هم یکروز به صورت جدی ازم پرسید برای چی داری میری سرکار؟ اگر به خاطر پولشه که الحمدلله دستمون به دهنمون میرسه،اگه به خاطر یادگیری مطالبه که با مطالعه هم میتونی بهشون برسی، اگر هم به خاطر فعالیت فرهنگیه یا تو خونه حوصله ات سر میره برو تو جمع دوستانت و مثل گذشته فعال باش!
با خودم فکر کردم دلیلم برای کار همه این موارد رو شامل میشه، بنابراین بهتر دیدم انقدر خودم و آقام رو اذیت نکنم. بی خیال کار شدم. خوب هم که فکر میکنم با وجود بچه و این همه کار دیگه نمیشه کار دوم برگزید. چه کاریه؟ آدم وظیفه اش که همسر داری و مادری هست رو بذاره حاشیه،کار بیرون رو بذاره اصل!
اما نکته مهمی که باید دقت داشت اینه:
 آقایون! لطفا زیرک باشید و فورا با کار کردن خانم هاتون مخالفت نکنید! اجازه بدید خودشون به نتیجه برسند وگرنه بهتون اطمینان میدم همیشه این حس رو دارند که یک چیزی تو زندگیشون کمه. اما اگر با شرط لطمه نخوردن به زندگی تون اجازه کار رو دادید خود خانم ها متوجه سختی شرایط خواهند شد.... (تبصره: در صورتی که خانم دغدغه ی دین داری و همسر و فرزند رو داشته باشه این موضوع جواب میده!)
 خانم ها! برای اینکه حوصله تون سر نره، شغل خانگی مناسب ترین کار و سرگرمیه، همچنین بودن در جمع دوستان...
فاطمه چ م ر ا ن
۱۷ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۳۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از وقتی یادمه همیشه به ازدواج به عنوان اتفاقی نگاه میکردم که با اون دو نفر با افکار و سلایق متفاوت، میشوند یک روح در دو بدن! (یعنی یکی شدن)

حالا هم که ازدواج کرده ام همینطور است. وقتی همسرم خطایی میکند یا راهی را به اشتباه برمیگزیند که من قادر به تشخیص اشتباهش باشم، به جای آنکه سرزنشش کنم یا بخواهم ایرادش را به رخش بکشم، با دلسوزی و محبت سعی در رفع خطایش میکنم. چون باور دارم من و او یکی هستیم و اشتباه من یعنی اشتباه او و اشتباه او یعنی اشتباه من...

او هم همینطور است. وقتی من اشتباه میکنم به جای دعوا و داد و بیداد، میگوید که خانم، اینجا کارت اشتباه بود. بهتر بود اینطور رفتار میکردی.


یادمان باشد در دنیای همسران برتری جویی نسبت به یکدیگر وجود ندارد. اگر به دنبال عشق و آرامش هستیم باید همدیگر را یاری کنیم.

اگر میخواهیم با ما خوب رفتار شود،باید خودمان هم خوب رفتار کنیم... و این ممکن نمیشود مگر اینکه باور کرده باشیم زندگی میدان رقابت نیست، مکان ساختن است...


پ ن:

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند :

هرکس مومنی را به چیزی سرزنش نماید، نمی میرد تا آن را مرتکب شود. ( کافی ج2 ص356 )

فاطمه چ م ر ا ن
۳۰ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر